منتظر یه فرشته

دفتر دوازدهم

 سلام رسیدیم به دفتر دوازدهم دفتری که شماره اش من رو شرمنده خودش می کنه شرمنده ی صاحبش می کنه خدایا  چند روزه خیلی امیدوارم به شوهرم می گم  می خوام دوهفته نقش مادر رو بازی کنم  کلی می خنده هرچند که می دونم اون هم دوست داره نقش پدر رو بازی کنه  بهش می گم از این به بعد دو هفته در ماه نقش یه مادر رو بازی می کنم  من می شم مادر محمد صادق  و تو هم نقش پدرش رو بازی کن  خلاصه چه لذتی داره  این نقش بازی کردن دست رو شکمم  می زارم وکلی با بچم حرف  می زنم  و گاهی اگه بخواد سر به سرم به زاره یا  مثلا محکم بغلم کنه بهش می گم یواش بچم اذیت  می شه &...
14 اسفند 1391

دفتر یازدهم

دلم خیلی گرفته دوست دارم ضجه بزنم قصد نداشتم دل خواهرم رو اذیت کنم اخه خیلی نارحته 10 ساله بچه دار نمی شه  البته خودش گفته بود اگه بچه ای پیدا بشه من قبول میکنم اما  و من از بهزیستی یکی پیدا کردم و که یه بچه پیدا شده حالا که بهش گفتم  گفت من فقط بچه ی خودم رو می خوام و می گفت هر ازگاهی این زخم کهنه سر بازمی کنه خدایا مرا ببخش که ناراحتش کردم خدایا غلط کردم می دونم الان چه حالیه خدا تو که این قدر بزرگی خودت نصیبش کن  خدایا تو که به حضرت زکریا یحیی دادی و ابراهیم اسحق رو دادی و به حضرت مریم حضرت مسیح رو دادی خدایا تو که قادر و متعال هستی بهش ببخش خدایا خیلی دلم گرفته حلالم کن  کاش اصلا هیچ بچه ای پیدا نمی شد و من دل ای...
12 اسفند 1391

دفتر دهم

 خدای مهربانم امید بنده ات را نامید نکن  شورو شعف دلم را نامید نکن بسیار منتظرم  که 24 اسفند را یکی از بزرگترین  روزهای زندگی ام بدانم خدایا ایا تو خشنود می شوی قلبم بشکند که بارها و بارها شکسته شده دیروز رفتم ازمایش مخصوصی دادم  دکتر یه حرفی بهم زد تنم لرزید گفت اگه این ماه حامله نشدی باید ماه  دو ماه دیگه بیای برای ای یو ای خدایا اصلا فکر نمی کردم کارم به اینجا بکشه خدایا نه  نمی خوام  نمی خوام به این جا بکشه خودت این ماه دلم رو خوشحال کن  چشمان پر از اشک مرا نمی بینی  نمی بینی بنده ی ضعیف و ناتوانت چگونه التماست  می کند  و چگونه به پایت افتاده  ...
9 اسفند 1391

دفتر هشتم

خدایا این ماه امید دارم امیدم رو نامید نکن نه به دارو ها به تو امید دارم  به  مهربانی ات امید دارم این ماه سرمست از امیدم  منتظرم منتظر خبر خوشت  ای خدا منتظر نزول رحمتت هستم وعده ما 24 اسفند  روز پایان انتظار
7 اسفند 1391

دفتر هفتم

سلام قربونت برم مامان  امروز باید برم دو تا امپول نوش جان کنم  برای مامان امید وارم دعا کنی  
6 اسفند 1391

دفتر ششم

سلام  دلبند مامان  چهارشنبه به خاطر ورود قدوم مبارکت رفتم دوتا امپول نوش جان کردم و فردا ه باید دو تای دیگه نوش جان کنم  و سه شنبه هم یه ازمایش مخصوص دارم  نمی دونم درد داره یا نه ولی اگه داشته باشه هم به خاطر تو تحمل می کنم  عزیز دلم  این ماه خیلی امید وارم که بیای و خونمون رو پر از شادی کنی  عزیز دلم  نذر کردم اگه این ماه بیای توی دلم روضه حضرت زهرا (س) توی ایام فاطمیه  برگزار کنیم و یه ختم قران برای شادی روح آیت الله خوشوقت نذر کردم  از وقتی فهمیدم فوت کرده خیلی ناراحت شدم و بغض گرفتم و دوست دارم به هر بهونه گریه کنم  اخه خیلی دوستش داشتم خیلی وناراحت از این که چه قدر بی توفیق بود...
5 اسفند 1391

دفتر پنجم

سلام دیروز باید می رفتم  پیش دکتر که فرصت نکردم زنگ زدم کلینیک  گفت چرا نیومدی و  کلی دعوام کرد  و گفت فردا برو بیمارستان بهمن پیش خانم دکتر تا سونو کنه خلاصه امروز اول صبح رفتم بیمارستان  خانم دکتر عمل ای وی اف داشت یه ربع ساعتی معطل شدم  بعد خانم دکتر اومد و سونو گرافی کرد و گفت دو تا فولیکول 16 و 17 داری  و امروز دو تا امپول مریونال می زنی و  یکشنبه هم hcg دو تا می زنی  و سه شنبه مجدد میای مطب برای ازمایش pct تا وضعیتت رو چک کنیم  ببینیم چه خبره خلاصه  برام خیلی دعا کنید نمی دونم توکل به خدا هرچی خودش بخواد ولی واقعا هزینه ها سر سام اورند خدا خودش کمک کنه با این همهمشکلات مالی نمی د...
2 اسفند 1391

دفتر چهارم

با تمام حس غریب مادرانه ام برایت می نویسم که چه قدر شوق انتظار من  زیاد گشته که گاهی با خیال بودنت و بو سیدنت می گریم و چه حس زیبایی که با اینکه هنوز نیامده ای صدای قلب کوچکت در ذهنم پر شده و مرا می خنداند شاید کودک عزیزم به من بخندی ولی بدان که  حس زیبای مادرانه را همان خدای مهربانم به من عطا فرموده که برای به جا اوردن این حس هم باید شکر کرد و  از خدای مهربانم که مرا با این حس می گریاند خوشحال باشم عزیز مادر   زندگی ام فدایت و چشمان  منتظرم  همیشه برای امدنت خیس است  و می  خواهم وجودم رابرایت غبار روبی کنم  تا محل امن و اسایشی برایت باشم عشق مادر  عمرم  هستی ام  نمی دانم ایا تو...
1 اسفند 1391
1